خونه ما
سلام نفس مامان ديگه از امروز انگيزه زيادي واسه نوشتن دارم اخه قبلا هر چيزي مينوشتم هنوز مخاطبش وجود نداشت اما الان تو پيشمي و با عشق برات مينويسم ماماني. ديروز از بس خوشحال بودم بخاطر داشتنت يادم رفت بهت بگم ني نيه عمه نرجس بدنيا اومده روز قبلش. ديروز با بابايي رفتيم بيمارستان پيشش.توي بيمارستان دنا بدنيا اومده.انقد كوچولو بود .وقتي ديدمش باورم نميشد يه بچه بتونه انقد ريزه ميزه باشه. دقيقا شبيه عليرضا بود. راستي اين خاله حميده تنبل خونمون نمياد واسه همينم گفته كه عكس خونمونو بذارم كه ببينه. &nbs...
نویسنده :
الهه
10:41